دانلود آهنگ احمد شاملو اخترک شناسی
دانلود آهنگ احمد شاملو اخترک شناسی
ترانه های قدیمی خاطره انگیز و زیرخاکی شاد و غمگین ♫♪ ماندگار با کیفیت بالا ♫♪
“از آلبوم مسافر کوچولو”
ترانه از: “عمر خیام نیشابوری” , موزیک و تنظیم موسیقی : احمد شاملو
با لینک مستقیم , کیفیت های 320 و 128 MP3 , به همراه پخش آنلاین و سوپرایز کیفیت اورجینال ♫♪ + متن ♫♪ بسیار زیبا
Download a song of Ahmad Shamlou
.
متن آهنگ اخترک شناسی از احمد شاملو
به این ترتیب از یک موضوع خیلی مهم دیگر هم سر در اوردم: این که سیارهی او کمی از یک خانهی معمولی بزرگتر بود.این نکته انقدرها به حیرتم نینداخت. میدانستم گذشته از سیارههای بزرگی مثل زمین و کیوان و تیر و ناهید که هرکدام برای خودشان اسمی دارند، صدها سیارهی دیگر هم هست که بعضیشان از بس کوچکند با دوربین نجومی هم به هزار زحمت دیده میشوند و هرگاه اخترشناسی یکیشان را کشف کند به جای اسم شمارهای بهاش میدهد. مثلا اسمش را میگذارد «اخترک ۳۲۵۱».
دلایل قاطعی دارم که ثابت میکند شهریار کوچولو از اخترک ب۶۱۲ امدهبود.
شهریار کوجولو، بر اخترک ب۶۱۲
این اخترک را فقط یک بار به سال ۱۹۰۹ یک اخترشناس ترک توانسته بود ببیند که تو یک کنگرهی بینالمللی نجوم هم با کشفش هیاهوی زیادی به راه انداخت اما واسه خاطر لباسی که تنش بود هیچ کس حرفش را باور نکرد. ادم بزرگها این جوریاند!
بخت اخترک ب۶۱۲ زد و، ترک مستبدی ملتش را به ضرب دگنک وادار به پوشیدن لباس اروپاییها کرد. اخترشناس به سال ۱۹۲۰ دوباره، و این بار با سر و وضع اراسته برای کشفش ارایهی دلیل کرد و این بار همه جانب او را گرفتند.
به خاطر ادم بزرگهاست که من این جزییات را در باب اخترک ب۶۱۲ برایتان نقل میکنم یا شمارهاش را میگویم چون که انها عاشق عدد و رقماند. وقتی با انها از یک دوست تازهتان حرف بزنید هیچ وقت ازتان دربارهی چیزهای اساسیاش سوال نمیکنند که هیج وقت نمیپرسند «اهنگ صداش چهطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع میکند یا نه؟» -میپرسند: «چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟ وزنش چهقدر است؟ پدرش چهقدر حقوق میگیرد؟» و تازه بعد از این سوالها است که خیال میکنند طرف را شناختهاند.
اگر به ادم بزرگها بگویید یک خانهی قشنگ دیدم از اجر قرمز که جلو پنجرههاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتما بهشان گفت یک خانهی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که: -وای چه قشنگ!
یا مثلا اگر بهشان بگویید «دلیل وجود شهریار کوچولو این که تودلبرو بود و میخندید و دلش یک بره میخواست و بره خواستن، خودش بهترین دلیل وجود داشتن هر کسی است» شانه بالا میاندازند و باتان مثل بچهها رفتار میکنند! اما اگر بهشان بگویید «سیارهای که ازش امدهبود اخترک ب۶۱۲ است» بیمعطلی قبول میکنند و دیگر هزار جور چیز ازتان نمیپرسند. این جوریاند دیگر. نباید ازشان دلخور شد. بچهها باید نسبت به ادم بزرگها گذشت داشته باشند.
اما البته ماها که مفهوم حقیقی زندگی را درک میکنیم میخندیم به ریش هرچه عدد و رقم است! چیزی که من دلم میخواست این بود که این ماجرا را مثل قصهی پریا نقل کنم. دلم میخواست بگویم: «یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری یه شهریار کوچولو بود که تو اخترکی زندگی میکرد همهاش یه خورده از خودش بزرگتر و واسه خودش پی دوست همزبونی میگشت…»، ان هایی که مفهوم حقیقی زندگی را درک کردهاند واقعیت قضیه را با این لحن بیشتر حس میکنند. اخر من دوست ندارم کسی کتابم را سرسری بخواند. خدا میداند با نقل این خاطرات چه بار غمی روی دلم مینشیند. شش سالی میشود که دوستم با برهاش رفته. این که این جا میکوشم او را وصف کنم برای ان است که از خاطرم نرود. فراموش کردن یک دوست خیلی غمانگیز است. همه کس که دوستی ندارد. من هم میتوانم مثل ادم بزرگها بشوم که فقط اعداد و ارقام چشمشان را میگیرد. و باز به همین دلیل است که رفتهام یک جعبه رنگ و چند تا مداد خریدهام. تو سن و سال من واسه کسی که جز کشیدن یک بوای باز یا یک بوای بسته هیچ کار دیگری نکرده -و تازه ان هم در شش سالگی- دوباره به نقاشی رو کردن از ان حرفهاست! البته تا انجا که بتوانم سعی میکنم چیزهایی که میکشم تا حد ممکن شبیه باشد. گیرم به موفقیت خودم اطمینان چندانی ندارم. یکیش شبیه از اب در میاید یکیش نه. سر قد و قوارهاش هم حرف است. یک جا زیادی بلند درش اوردهام یک جا زیادی کوتاه. از رنگ لباسش هم مطمین نیستم. خب، رو حدس و گمان پیش رفتهام؛ کاچی به ز هیچی. و دست اخر گفته باشم که تو بعض جزییات مهمترش هم دچار اشتباه شدهام. اما در این مورد دیگر باید ببخشید: دوستم زیر بار هیچ جور شرح و توصیفی نمیرفت. شاید مرا هم مثل خودش میپنداشت. اما از بخت بد، دیدن برهها از پشت جعبه از من بر نمیاید. نکند من هم یک خرده به ادم بزرگها رفتهام؟ «باید پیر شده باشم».
۵
هر روزی که میگذشت از اخترک و از فکر عزیمت و از سفر و این حرفها چیزهای تازهای دستگیرم میشد که همهاش معلول بازتابهای اتفاقی بود. و از همین راه بود که روز سوم از ماجرای تلخ بایوباب ها سردراوردم.
این بار هم بره باعثش شد، چون شهریار کوچولو که انگار سخت دودل ماندهبود ناگهان ازم پرسید:
-برهها بتهها را هم میخورند دیگر، مگر نه؟
-اره. همین جور است.
-اخ! چه خوشحال شدم!
نتوانستم بفهمم این موضوع که برهها بوتهها را هم میخورند اهمیتش کجاست اما شهریار کوچولو درامد که:
-پس لابد بایوباب ها را هم میخورند دیگر؟
من برایش توضیح دادم که بایوباب بته نیست. درخت است و از ساختمان یک معبد هم گندهتر، و اگر یک گله فیل هم با خودش ببرد حتا یک درخت بایوباب را هم نمیتوانند بخورند.
از فکر یک گله فیل به خنده افتاد و گفت: -باید چیدشان روی هم.
اما با فرزانگی تمام متذکر شد که: -بایوباب هم از بتگی شروع میکند به بزرگ شدن.
-درست است. اما نگفتی چرا دلت میخواهد برههایت نهالهای بایوباب را بخورند؟
گفت: -د! معلوم است!
و این را چنان گفت که انگار موضوع از افتاب هم روشنتر است؛ منتها من برای این که به تنهایی از این راز سر در ارم ناچار شدم حسابی کله را به کار بیندازم.
راستش این که تو اخترک شهریار کوچولو هم مثل سیارات دیگر هم گیاه خوب به هم میرسید هم گیاه بد. یعنی هم تخم خوب گیاههای خوب به هم میرسید، هم تخم بد گیاههای بد. اما تخم گیاهها نامرییاند. انها تو حرم تاریک خاک به خواب میروند تا یکیشان هوس بیدار شدن به سرش بزند. ان وقت کش و قوسی میاید و اول با کم رویی شاخاک باریک خوشگل و بیازاری به طرف خورشید میدواند. اگر این شاخاک شاخاک تربچهای گل سرخی چیزی باشد میشود گذاشت برای خودش رشد کند اما اگر گیاه بدی باشد ادم باید به مجردی که دستش را خواند ریشهکنش کند.
باری، تو سیارهی شهریار کوچولو گیاه تخمههای وحشتناکی به هم میرسید. یعنی تخم درخت بایوباب که خاک سیاره حسابی ازشان لطمه خورده بود. بایوباب هم اگر دیر بهاش برسند دیگر هیچ جور نمیشود حریفش شد: تمام سیاره را میگیرد و با ریشههایش سوراخ سوراخش میکند و اگر سیاره خیلی کوچولو باشد و بایوبابها خیلی زیاد باشند پاک از هم متلاشیش میکنند.
شهریار کوچولو بعدها یک روز به من گفت: «این، یک امر انضباطی است. صبح به صبح بعد از نظافت خود باید با دفت تمام به نظافت اخترک پرداخت. ادم باید خودش را مجبور کند که به مجرد تشخیص دادن بایوبابها از بتههای گل سرخ که تا کوچولواند عین هماند با دقت ریشهکنشان بکند. کار کسلکنندهای هست اما هیچ مشکل نیست.»
یک روز هم بم توصیه کرد سعی کنم هر جور شده یک نقاشی حسابی از کار درارم که بتواند قضیه را به بچههای سیارهی من هم حالی کند. گفت اگر یک روز بروند سفر ممکن است به دردشان بخورد. پارهای وقتها پشت گوش انداختن کار ایرادی ندارد اما اگر پای بایوباب در میان باشد گاو ادم میزاید. اخترکی را سراغ دارم که یک تنبلباشی ساکنش بود و برای کندن سه تا نهال بایوباب امروز و فردا کرد…».
ان وقت من با استفاده از چیزهایی که گفت شکل ان اخترک را کشیدم.
هیچ دوست ندارم اندرزگویی کنم. اما خطر بایوبابها انقدر کم شناخته شده و سر راه کسی که تو چنان اخترکی سرگیدان بشود ان قدر خطر به کمین نشسته که این مرتبه را از رویهی همیشگی خودم دست بر میدارم و میگویم: «بچهها! هوای بایوبابها را داشته باشید!»
اگر من سر این نقاشی این همه به خودم فشار اوردهام فقط برای ان بوده که دوستانم را متوجه خطری کنم که از مدتها پیش بیخ گوششان بوده و مثل خود من ازش غافل بودهاند. درسی که با این نقاشی دادهام به زحمتش میارزد. حالا ممکن است شما از خودتان بپرسید: «پس چرا هیچ کدام از بقیهی نقاشیهای این کتاب هیبت تصویر بایوبابها را ندارد؟» -خب، جوابش خیلی ساده است: من زور خودم را زدهام اما نتوانستهام از کار درشان بیاورم. اما عکس بایوبابها را که میکشیدم احساس میکردم قضیه خیلی فوریت دارد و به این دلیل شور برم داشته بود.
دانلود آهنگ اخترک شناسی احمد شاملو